جدول جو
جدول جو

معنی رنگین شدن - جستجوی لغت در جدول جو

رنگین شدن
(تَ مَنْ نا کَ دَ)
رنگی شدن. ملون شدن. بارنگ شدن. انصباغ. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رنگین و رنگین کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ / نِ خَ کَ دَ)
سخت و شدید شدن. گران شدن:
سنگین نمیشد اینهمه خواب ستمگران
میشد گر از شکستن دلها صدا بلند.
صائب
لغت نامه دهخدا
(زَ تَ)
گر پیدا کردن. جرب گرفتن. عر. عرور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ /پِ سِ کَ دَ)
آهسته و کند شدن. متأخر گشتن. ابطاء. (ترجمان القرآن جرجانی). استبطاء. (تاج المصادر بیهقی). التیاء. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بطاءه. بطوء. تبطیه. تعبیم. رخن. ریث: تباطؤ، درنگی شدن در رفتن. عتم، درنگی شدن تاریکی شب. (تاج المصادر بیهقی) ، صبر کردن. ثبات ورزیدن:
بدو گفت چون تیره شد روزگار
درنگی شدن پس نیاید بکار.
فردوسی.
، مهمل و بیکاره شدن. غیرثابت قدم گشتن:
که این باره را نیست پایاب اوی
درنگی شود شیر زاشتاب اوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ گیمْ)
دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع در 42هزارگزی جنوب غربی کوهدشت و 42هزارگزی غرب راه خرم آباد به کوهدشت. در جلگه واقع است و آب و هوای معتدل دارد و دارای 120 تن سکنۀ شیعه است که از طایفۀ بازوند امرائی و چادرنشین هستند. آب آن از چاه تأمین می شود و محصول آن غلات و لبنیات و پشم است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی است و زنان به قالی بافی اشتغال دارند. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَنْ نا بَ تَ)
رنگی کردن. ملون کردن. بارنگ کردن، رنگ و روی دادن. بارونق کردن. رجوع به رنگین شود
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ نُ / نِ / نَ / دَ)
غمناک شدن. غم و اندوه داشتن. رجوع به غمگین گشتن شود:
در دژ ببستند و غمگین شدند
پر از غم دل و دیده خونین شدند.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 401).
تو از مرگ من هیچ غمگین مشو
که اندر جهان این سخن نیست نو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنگین شدن
تصویر سنگین شدن
احساس گرانی در خود کردن کرخ شدن اعصاب شخص
فرهنگ لغت هوشیار
واژگون شدن سرازیر شدن: چو آمد بنزدیک آن ژرف چاه یکایک نگون شد سر بخت شاه، خم شدن خمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگین شدن
تصویر گرگین شدن
مبتلا شدن حیوان به بیماری جرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمگین شدن
تصویر غمگین شدن
غم داشتن اندوهناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بی التفات شدن، کم عنایت شدن، بی اعتنا شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واژگون شدن، فرو ریختن، از بین رفتن، نابودشدن، ساقط شدن، برافتادن، ور افتادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
كونها ملوّنةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
Colorfulness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
couleur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
jaskrawość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
ความหลากหลายของสี
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
насыщенность цвета
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
Farbigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
رنگینی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
রঙিনতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
rangi tajiri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
色彩丰富
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
renk zenginliği
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
색채
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
色鮮やか
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
צבעוניות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
яскравість кольору
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
रंगीनता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
kleurnuance
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
colorido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
vivacità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
colorido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رنگین بودن
تصویر رنگین بودن
keramaian warna
دیکشنری فارسی به اندونزیایی